کیفوک

اومدم به دیدنت اما تو رفتی .اومدم نزارم عشقتو ببازی اما این رسمش نبود مهمون نوازی .چاره ی دردم مرگم رسیده.

بیا..............

 ای پادشاه خوبان نمی خوانم نبودنت از شمارش انگشتانم بیشترشود ........

[ سه شنبه 27 خرداد 1393برچسب:, ] [ 19:37 ] [ خونه خراب ] [ ]

عظمت......

جهان را بلندی وپستی تویی 

ندانم چه ای هرچه هستی تویی!

[ سه شنبه 27 خرداد 1393برچسب:, ] [ 19:33 ] [ خونه خراب ] [ ]

بیرنگی حرفای من......

امروز جمعه ترین جمعه هفته ست.یعنی بیرنگ ترین روز دنیا. یعنی ازار دهنده ترین سکوت شهر . یعنی من و مدادم و کاغذم.تفلکی مداده اخه از وقتی از دوستاش یعنی جعبه ی مداد رنگی جداش کردم دیگه محکوم شده تا اخر عمرش سیاه بنویسه و همیشه هم باید عین یه زندونی سرش را بتراشم  وتو مشتم اسیرش کنم و حرفایی که می خوام واسه همیشه فرامو ششون کنم و تو گوشش بگم اونم تحمل کنه وبا فشار روی کاغذ بی خطه زندگی پیاد ه کنه .می دونین این منم که هر روز مجبورش می کنم که کاغذو مثل خودش سیاه کنه . این منم که از وقتی احساس کردم که بزرگ شدم و نباید از مداد رنگی استفاده کنم او نو هم از د وستای رنگین کمو نیش جدا کردم و مجبورش کردم با من بمونه موقع نوشتن صدای بد و بیرا گفتن مدادو کاغذو خوب می شنوم واسه همین امروز بهشون قول دادم در دو د ل اوناروهم بگم تا شاید کم تر ازم دلخور بشن. امروز می خوام از یه سیاهی بگم از یه شب دور  از یه فریب ازیه صدا.از صدایی که نیمه شب یه ماه بی گناه وارد دنیای پر ستاره می شود و بدون اینکه من بخوام بخوام با یه بازی گرم گم به هوا .شد همبازی روزهای ابی من دو سه شبی با اصرار من شروع شده بود. اون منو میدید ولی هیچ وقت منو سک سک نمی کرد. واین منو اذیت می کرد اخه من اومده بودم اونو بازی بدم . ولی حرفاش اونقده ابی و گیج کننده بود که همه ی دنیای من د اشت رنگ میباخت خود منم داشتم واسه این همه زلا لیش این همه پاکیش این همه بی ریاییش از اومدنم پشیمون میشدم . واسه اینکه کم نیارم خودمو جای یه فرشته جازدم همه ی کارامم شد عین فرشته ها بعضی مقتا خودمم باورم  می شد خوبیش هم همین بود.تا این که یه شب حس کردم وقت رفتنه وقت نبودن وقت قاب کردن همون ستاره و گذ اشتن تو اسمون پر ستارم تا واسه همیشه برام فقط چشمک بزنه اخه نباید به ستاره ها دست زد کم سو و کم سو میشن تا بمیرن ولی من د وست داشتم حسش کنم باید اون شب مراسم خد ا حافظی چنان با شکوه اجرا می شد که دو تا غرور یه باره بتونن یه بار دیگه  تو چشم بقیه نگاه کنن بهش گفتم:من یه شب با نیتی اومدم و امشب می خوام با هستی بر گر دم بهم چنین اجازه ای رو می دی؟..................  
 

          با غروری ملتمسانه که هیچکی متوجه نشه توی گوشم زمزمه کرد..................

     ...................بهت احتیاج دارم برام بمون.............

 و من یاد این جمله افتادم:سلاخی گریه می کرد او به یک گنجشک دل بسته بود.                                                                                                                                                        

این نیز بگذرد....مثل همه ی اتفاقات خوب و بد زندگی....مثل همه ی دوست داشتن ها که در ته صندوق خاک خرده زمان مخفی شدو گردی از فراموشی پوشاندش....این نیز بگذرد....مثل همه ی اشک هایی که در انزوا ریخته شد و هیچ کس نفهمید شان....این نیز بگذرد مثل همه ی بغض هایی که بی پروا گره خردند و هیچ دست مهربانی هر گز بازشان نکرد.....این نیز بگذرد مثل گذر تلخ ثانیه های تنهایی و بیقراری و دلتنگی برای اویی که که میدانی باید تنهایش بگذاری.....این نیز بگذرد مثل زندگی

[ یک شنبه 25 خرداد 1393برچسب:, ] [ 18:57 ] [ خونه خراب ] [ ]

کاش.............

ای کاش روزی پیامک همه ی مردم بشودکه

 

مهدی فاطمه آمد.

[ جمعه 23 خرداد 1393برچسب:, ] [ 13:5 ] [ خونه خراب ] [ ]

آقا اجازه .......

آقا اجازه!

آقا اجازه! اين دو سه خط را خودت بخوان!


قبل از هجوم سرزنش و حرف ديگران



آقا اجازه! پشت به من کرده قلبتان


ديگر نمي دهد به دلم روي خوش نشان!



قصدم گلايه نيست، اجازه! نه به خدا!


اصلا به اين نوشته بگوييد «داستان»



من خسته ام از آتش و از خاک، از زمين


از احتمال فاجعه، از آخرالزمان!



آقا اجازه! سنگ شدم، مانده در کوير


باران بيار و باز بباران از آسمان



-
اهل بهشت يا که جهنم؟ خودت بگو!


-
آقا اجازه! ما که نه در اين و نه در آن!



«
يک پاي در جهنم و يک پاي در بهشت»


يا زير دستهاي نجيب تو در امان!



آقا اجازه!............................


.......................................!



باشد! صبور مي شوم اما تو لااقل


دستي براي من بده از دورها تکان...


 

آقا اجازه خسته ام از اينهمه فريب!



آقا اجازه! خسته ام از اين همه فريب،


از هاي و هوي مردم اين شهر نا نجيب.



آقا اجازه! پنجره ها سنگ گشته اند،


ديوارهاي سنگي از کوچه بي نصيب.



آقا اجازه! باز به من طعنه مي زنند


عاشق نديده هاي پر از نفرت رقيب.



«
شيرين»ي وجود مرا «تلخ» مي کنند


«
فرهاد»هاي کينه پرست پر از فريب!



آقا اجازه! «گندم» و «حوا» بهانه بود،


«
آدم» نمي شويم! بيا: ماجراي «سيب»!



باشد! سکوت مي کنم اما خودت ببين..!


آقا اجازه! منتظرند اينهمه غريب....

 

[ پنج شنبه 22 خرداد 1393برچسب:, ] [ 9:59 ] [ خونه خراب ] [ ]

تولدت مبارک........

کجایی بیا ومنو نجات بده .به هر کس که می آورم تا اینکه

 

می گویم منتظرم می گویند :آی شلوغ با کسی دوستی.

 

پس کی میایی ومنو از این هچل نجات میدی.تا اینکه

 

میگم عاشقم میگن نکنه کسی رو دوس داری و به ما نمیگی.

 

چرا نمیایی تا من بتونم بهت تبریک بگم این  جمعه

تولدته نمی دونم شاید این جمعه دیگه بیایی.....

[ سه شنبه 20 خرداد 1393برچسب:, ] [ 17:24 ] [ خونه خراب ] [ ]

چه کنم خدایا........

 صبرم از کاسه دگر لبریز است

 

 اگر این جمعه نیاید چه کنم ؟!

 

 آنقدر من خجل از کار خودم

 

 اگر این جمعه بیاید چه کنم ؟!

[ سه شنبه 20 خرداد 1393برچسب:, ] [ 17:23 ] [ خونه خراب ] [ ]

فقط یکی بود......

 

یکی بـود ... یکی نـــبود

 

من همیشه از اول قصه های مادر بزرگ می ترسیدم

 

و آخر هم به واقعیت می پیوست…

 

یکی بــــود…یکی نــــــبود…!!!

[ شنبه 17 خرداد 1393برچسب:, ] [ 11:55 ] [ خونه خراب ] [ ]

گمراهی

آن چه ماباخود کردیم هیچ نابینا نکرد         

 

 در میان خانه گم کردیم صاحب خانه را

[ جمعه 16 خرداد 1393برچسب:, ] [ 20:31 ] [ خونه خراب ] [ ]

عبرت؟!؟!

عبرت ها چه فراوان اند وعبرت گرفتن ها چه اندک!

[ جمعه 16 خرداد 1393برچسب:, ] [ 20:30 ] [ خونه خراب ] [ ]

محبوسم

محبوس شدم چرا نمی دانم      دانم که نه دزدم ونه عیارم

 

[ جمعه 16 خرداد 1393برچسب:, ] [ 20:28 ] [ خونه خراب ] [ ]

فورمول...

نمی توانم فورمولی برای موفقیت به شما بدهم........

 

 

امامی تانم فورمول شکست را در اختیارتان قرار دهم....

 

 

وآن این است برای خشنود کردن دیگران تلاش

 

کنین؟!؟!

 

[ یک شنبه 4 خرداد 1393برچسب:, ] [ 12:42 ] [ خونه خراب ] [ ]

پنهانی...

کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد..........

 

کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد...........

 

پرواز را باید به خاطر سپرد چون پرنده مردنی است...

[ یک شنبه 4 خرداد 1393برچسب:, ] [ 12:25 ] [ خونه خراب ] [ ]

کجایی...

کجاسفر رفتی که بی خبر رفتی

 

             اشکم را چرا ندیدی از من چرا دل بریدی 

 

  پا از من چرا کشیدی که پیش چشمم بر دگر رفتی

 

 

 
[ یک شنبه 4 خرداد 1393برچسب:, ] [ 12:16 ] [ خونه خراب ] [ ]